Archive for the ‘Uncategorized’ Category

جرج پهلوی و باراک احمدی نژاد

ژانویه 22, 2009

منم یکی از اون چند میلیاردی که مراسم تحلیف اوباما و ودای بوش رو نگاه کردن. همه مردم دنیا توی اون لحظه وقتی چشماشون روی تلویزیون خشک شده بود مطمئنا مغزشون تنها به یه چیز فکر می کرد. اونم مقایسه کردن بود. مقایسه کردن هر چیزی که داشتن می دیدن. از مقایسه نحوه برگزاری تحلیف ریاست جمهوری در آمریکا و مملکت خودش گرفته تا مقایسه بوش و اوباما. منم یکی از اون چند میلیارد.

ولی شکل مقایسه من ایرانی شاید با بقیه مردم دنیا فرق داشته باشه. من ایرانیم و ویژگی ها و تجربیات خودم رو دارم. من انقلاب دیدم، من پهلوی دیدم، من آیت الله خمینی دیدم، من احمدی نژاد رو هم دارم می بینم. بقیه مردم که اینا رو ندیدن، پس تجربیات مختلف من رو هم ندارن. شاید هیچ ملتی توی دنیا به اندازه ایرانی ها گول سیاست و مردان سیاست رو نخورده باشه. دیگه انقدر نیش خوردیم که افعی شدیم. البته ممکنه، به خاطر سادگی خودمون و جو گیر شدن همیشگی که صفت لاینفک ایرانی جماعت است باز گول یه کلک جدید رو بخوریم اما دست کم دیگه کلک های قدیمی به ما اثری ندارند.

منم اون شب مقایسه کردم. بوش رو با اوباما. نمی دونم چرا اون لحظه خدا حافظی بوش برام آشنا بود. انگار قبلا هم همچین صحنه ای رو دیده بودم. به ذهنم فشار آوردم که ببینم کجا قبلا این صحنه ها رو دیدم. یه چیزایی از اون گوشه های مغزم سو سو می زد. یه چیزی شبیه اون کلک هایی که خورده بودم. اِ چقدر این بوش شبیه محمد رضا شاه خودمون شده بود.  شک کردم به خودم. گفتم حتما انقدر این چند وقته سرم شلوغ بوده مغزم قاطی کرده، دارم چرند می گم. اما وقتی اون لحظه ای رو که بوش با «هو» کردن های مردم وارد شد رو دیدم خیالم راحت شد که مغزم دقیقا داره درست کار می کنه. چقدر اون لحظه برام شبیه رفتن محمد رضا شاه از ایران بود. اون «هو» کردن های آمریکایی ها تو دیکشنری ذهنم معنی مرگ بر شاه می داد. اون لحظه ای که همه گفتیم خدا رو شکر از شر این دیکتاتور و خونخوار راحت شدیم. چقدر دماغ بوش بزرگ شده بود.

بوش با هو کردن رفت. با لنگه کفش و بد و بیراه شنیدن. ولی قدرت پیشگویی من ایرانی می گه ما تازه 20 – 30 دیگه متوجه می شیم بوش چی کار کرد. اون موقع تازه می فهمیم بوش یکی از بهترین رییس جمهور های آمریکا بود که برای آسایش مردم سرتاسر جهان خودش رو فدا کرد و لنگه کفش خورد. نمی خوام براش روضه بخونم. همه ما می دونیم که بوش چه کار هایی کرده. حالا امروز شاید خیلی ها میگن بوش بد کرد اما مهم آیندگان هستند که بگنم بوش چه کار کرد.

اما اوباما و افکارش برای تغییر و ساختن دنیایی بهتر. وقتی شور و هیجان و حلقه های اشکی که توی چشم های آمریکایی ها و خیلی از مردم دنیا رو دیدم زیاد تعجب نکردم. این صحنه ها هم برای من تکراری بود. برای من و همه ایرانی ها. سخنرانی اوباما خیلی قشنگ بود. عالی بود. اینو به جرات می گم بهترین سخنرانی یه رییس جمهور بود. اما چرا اینم برام آشنا بود؟ چرا من مثل خیلی های دیگه موقع اون سخنرانی پر شور با اون جمله هایی که باید دونه دونه با طلا نوشت و قاب کرد رو شنیدم اصلا هیجان زده نشدم؟ معلومه چرا، آخه من ایرانیم. من شبیه اینا رو همین 3-4 سال پیش شنیدم. همین احمدی نژاد خودمون. وعده هایی که توی وعده بودنشون دفن شدن. حرف های قشنگی که امروز خوره جونمون شدن. من اینا رو 3 سال پیش شنیدم و برام تازگی ندارن. همه چیزش شبیه احمدی نژاد خودمونه.

شاید اوباما حرف هاش فقط ژست باشن و عملش ادامه عمل بوش باشه. شاید هم باراک ما، باراک احمدی نژاد باشه. اما اینو میدونم که امکان نداره از این دو حالت خارج باشه.

با همه این احوال نمیشه یه نظر مطمئن در مورد ریاست جمهوری و آینده آمریکا داد. تنها میشه آرزو کرد که اوضاع آمریکا هر روز بهتر بشه که با بهتر شدنش اوضاع جهان ما بهتر خواهد شد. اینو تاریخ ثابت کرده.

گاد بلس ایران، آمریکا، آزادی، دموکراسی، سرمایه داری اند حقوق بشر.

عاقبت استمنا کننده (16+)

ژانویه 9, 2009

محمد بن عقیل نقل می کند که از سعید بن حارص شنیده که او نیز از جابر بن سلیم شنیده که او خودش یادش نمی آید از که شنیده که روزی شخصی بر رسول الله وارد شد و گفت یا رسول الله جانم به فدایت چند ماهی است که به استمنا عادت کرده ام.
حضرت فرمودند این وسوسه ی شیطان است ، هر گاه چنین وسوسه ای به سراغت آمد خدا را به یاد آور که خداوند در همه حال ناظر اعمال بندگانش است.
شخص گفت یا رسول الله مشکل من این نیست ، مشکل من این است که بعد از این عادت ناروا آلتم دچار سوزش میشود.
حضرت فرمودند احمق با کف صابون میزنی؟
آن شخص از شرم سرش را به زیر افکند.
آنگاه پیامبر فرمودند عذاب خداوند بر شما باد که قدر نعماتش را نمی دانید ، پس خداوند تبارک و تعالی تف را برای چه به تو داده؟ گمان می کنی تف دارای آنزیم هایی است که هضم غذا را ساده می کند؟
پس آن حضرت دستور داد سر مرد را جدا کنند که درس عبرتی شود برای سایرین تا هم قدر نعمات الهی را بدانند و هم فکر نکنند که تف برای آسان تر شدن هضم غذا است.
النصایح الانبیا فی العلم السکس ، جلد هژدهم ، برگ 653

پ.ن. :

این حدیث خالی بندیه و فقط همینجوری برای شوخی ساخته شده. پس لطفا در کامنت ها فحش های خواهر و مادرتان را نثار بنده نکنید.

پ.ن. 2 :

پ.ن اول رو فقط برای معتقدان مذهبی گفتم. گرچه می دونم این جماعت بازم همون کارو می کنن.

اگر حسین پیروز نبرد کربلا بود

ژانویه 5, 2009

شاید باید خدا را شکر کنیم که حسین پیروز میدان کربلا نبود و یا از آن زنده نگریخت.

بیایید کمی فانتزی و رویایی فکر کنیم. اینگونه که حسین پیروز میدان کربلا بود. فکر کنیم حسین به آن سپاه عظیم جن ها که برای یاریش آمده بودند پاسخ مثبت می داد (مدتی پیش در جایی خواندم لشگری از جن ها در روز عاشورا پیش حسین آمده اند و به او گفته اند ما آمده ایم تا به یک اشاره شما سپاه عمر بن سعد را تار و مار کنیم و امام هم در پاسخ گفته اند لازم نیست، خودم پارشون می کنم)

لینک مطلب در بالاترین

یا فکر کنیم امام به واسطه امام بودنشان و همچنین کمک های الله که احتمالا باید ابابیل می بوده ( همان پرنده هایی که سپاه ابرهه را نابود کرد و معلوم نیست هنگام حمله آمریکایی ها به حرمین شرفین عسکرین کجا بوده اند) توانسته با آن 71 نفر دیگر، سپاه عمر بن سعد را شکست دهد.

اکنون تاریخ به چه شکل رقم می خورد؟

پاسخش بسیار روشن است. حسین پس از پیروزی مسئولیتی سخت به دوش داشت، اجرای فرامین الله،  ادامه راه پدربزرگ و اجرای اسلام ناب محمدی. و ما باید شاهد یکی از بزرگترین نسل کشی ها، قتل عام ها و غارت های تاریخ می بودیم. بر اساس تجاربی که از پیروزی های مشابه مسلمانان بدست آورده ایم و بر اساس دستورات الله تاریخ اینگونه پیش می رفت:

حسین بر پایه آیات زیر و تجربیاتی که از محمد دیده بود، پس از پیروزی فرمان می داد هر کس از سپاه عمر بن سعد را که زنده مانده گردن بزنند. احتمالا همان بلایی را هم که پسر عمه اش «شمر» قرار بود بر سرش بیاورد، حسین بر سر او می آورد.

سوره محمد آیه 4

چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکنديد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به منت آزاد کنيد یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پايان آيد.

سوره احزاب آیه 61

اینان لعنت شدگانند. هرجا یافته شوند باید دستگیر گردندو به سختی کشته شوند.

سوره مائده آیه 33

سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مى‏جنگند و در زمين به فساد مى‏كوشند جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت‏ يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.

سوره انفال آیه 12

و آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: من با شمایم. شما مومنان را به پایداری وادارید. من در دلهای کافران بیم خواهم افکند. بر گردنهایشان بزنید و انگشتانشان را قطع کنید.

و آیات بسیار دیگر از این دست. البته شاید برخی از این آیات تنها برای محمد گفته شده باشد اما مطمئنا برای جانشینان محمد و به ویژه نوه او نیز صدق می کنند. دستورات الله و قرآن دستوراتی جهان شمول و شامل تمام ایمان آورندگان می شود. یعنی قطع انگشتان، سر بریدن و دست و پا قطع کردن.

حال بر سر عمر بن سعد چه می آمد؟ شاید همان بلایی که حسن و حسین و عبدالله بن جعفر بر سر ابن ملجم آوردند بر سر عمر بن سعد هم می آمد:

«بعد از دفن (علی)، حسن بن علی به سوی عبدالرحمن بن ملجم رفت، او را از زندان خارج کرد تا او را بکشد، پس مردم جمع شدند، بدن او را به نفت آغشته کرد، و گفت که او را آتش بزنیم. عبدالله بن جعفر و حسین بن علی و محمد بن حنیفه گفتند اجازه دهید تا دل خود را از او خنک کنیم، پس عبدالله بن جعفر دست او را و پاهای او را قطع کرد او شکوه نکرد. سپس میخ داغ به چشان او کشید، و او شکوه نکرد. سپس گفت تو چشمان خودت را بسائیده سرب سرمه میکنی، سپس گفت اقرا باسم ربك الذي خلق خلق الانسان من علق و تا آخر سوره را خواند، سپس چشمان او پر از اشک شد، دستور دادند زبان او را قطع کنند، پس او شکوه کرد (ضجه زد)، پس به او گفتند ای دشمن خدا وقتی دست و پایت را میبریدیم ضجه نزدی، اکنون چه شده است که وقتی میخواهیم زبانت را ببریم ضجه میزنی؟ گفت من ضجه میزنم زیرا من از این دنیا متنفرم، پس زبان او را بریدند و او را درون نمدی پیچیده و سوزاندند.»

منبع: الطبقات کبری، ابن سعد، المجلد الثالث، ذكر عبد الرحمن بن ملجم المرادي وبيعة علي ورده اياه

همچنین در اینجا نیز به همین مطلب اشاره شده:

مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین مسعودی، مترجم ابوالقاسم پاینده، تهران شرکت انتشارات علمی و فرهنگی 1382، پوشینه نخست برگ 774

پس از کشتار سپاه عمر بن سعد حتما نوبت به مردم کوفه می رسید. این بدترین قسمت ماجرا خواهد بود. یک کشتار همه گیر و غارت زنان و دختران خردسال. ماجرای بنی قریظه ای دیگر اما در مقیاس چند ده هزار نفری شهر کوفه.

حسین بدون شک همانند کاری که پدر بزرگش با بنی قریظه کرده بود با مردمان کوفه می کرد. پاسخ پیمان شکن در اسلام چیست؟ قرآن به صراحت به این پرسش پاشخ می دهد:

سوره توبه آیه 12

اگر پس از بستن پیمان، سوگند خود شکستند و در دین شما طعن زدند، با پیشوایان کفر قتال کنید که ایشان را رسم سوگند نگه داشتن نیست، باشد که از کردار خود باز ایستند.

حسین از همان نژاد محمد بود و نزد وی و پدرش نحوه به دست گیری حکومت را آموخته بود. پس سپاهیان اسلام و ابابیل و جنیان به کوفه حمله برده و انتقام پیمان شکنی را می گرفتند.

مردان و پسرانی که موی زهار داشتند گردن زده می شدند. خانه ها غارت می شد. زن ها و دختر بچه ها بنا بر دستور الله به تصرف آن 72 تن در می آمدند. کوفه شهر مردگان و یتیمان می شد و دیوار های کاهگلی شهر رنگ خون به خود می گرفت تا اسلام ناب محمدی اجرا گردد.

سوره نساء آیه 24

و نیز زنان شوهردار بر شما حرام شده اند، مگر آنها که به تصرف شما در آمده باشند ( منظور زنانی است که در جنگ به دست مسلمین می افتند)

خدا می داند فقط چند عدد از این زنان بی شوهر که اکنون هر کدام سرپرست خانواده ای بودند، سهم حسین می شدند. البته در این میان حسین به مشکلی بزرگ بر می خورد. آیا می توانست کسی مانند پدرش را بیابد که قساوتش در آن حد باشد تا سر هزاران نفر را قطع کند؟

شاید هم قساوت را از علی به ارث برده بود و خودش برای سر بریدن و انگشت قطع کردن و دست و پا از بدن جدا کردن دست به کار می شد. اگر کمی بیاندیشیم امکانش دور از واقعیت نیست. کسی که قساوتش در این حد است که برای دست یافتن به قدرت پسران و برادرش را قربانی می کند، کسی که می داند پس از مرگش چه بر سر خانواده اش می آید و خواهرش چگونه به دست وحشی های بیابانی مورد تجاوز قرار می گیرد اما راهش را برای رسیدن به خلافت پیش می برد حتما آنقدر هم قساوت دارد که دست و پا و سر قطع کند.

پس از این ماجرا هم حتما نوبت به گردآوری سپاه و حمله به شام و گرفتن خلافت بلاد اسلام می شد. و اصلا تمایلی ندارم تصور کنم پس از آن ممکن بود چه اتفاقات دیگری بیافتد.

با این همه اگر این اتفاق هم رخ می داد یک نکته در طول تاریخ برای ما ایرانیان همواره صادق می ماند. آن هم عزاداری است. این بار نه برای حسین بلکه برای شمر که در قتلگاه به دست حسین کشته شده و آن مردم کوفه که بی رحمانه سپاه حسین قتل عامشان کردند و حکومت را به زور از ابن زیاد گرفتند. بالاخره من و شمای ایرانی باید برای مظلومیت یک نفر در تاریخ گریه کنیم دیگر، نه؟ حالا حسین نشد به جایش شمر یا عمر بن سعد.

اما اکنون واقعیت این است که عمر بن سعد پیروز میدان بوده، و او هنگام نبرد و پس از آن، جز انجام فرامین الهی چه کرد؟ او نیز همان کاری را کرد که حتما حسین در صورت برتری به آن دست می زد. تفاوتی میان این دو نیست. گیرم که حسین پاک ترین و رئوف ترین انسان روی زمین بود، اما آیا پس از پیروزی اجازه داشت جز اجرای آیات قرآن کار دیگری انجام دهد؟ همان که عمر بن سعد انجام داد. کشتار و نسل کشی و تجاوز به زنان لشگر شکست خورده.

در پایان خدا را شکر می کنیم که حسین در عاشورا دست رد به سینه جنیان زد و الله اسکاتران ابابیل ها را نفرستاد و جنگ را عمر بن سعد پیروز شد تا تعداد قربانیان بی گناه این نبرد به کمترین اندازه برسد و مردم کوفه جان سالم بدر برند. شکی نیست که لشگر و کاروان حسین هم قربانیان بی گناه بسیار داد اما حداقل تعدادشان از تعداد مردم کوفه بسیار کمتر بود.

کدام یک نجس هستند؟

ژانویه 4, 2009

Khazali

سمت راست مرد خدا آیت الله خزعلی رو می بینید و در سمت چپ سگی که همین آیت الله اونو کثیف می دونه. واقعا کدومشون کریه و کثیف و نجس هستش؟

خرافات عاشورا

ژانویه 1, 2009

باز هم محرم آمد با داستان ها و افسانه های جالب و مضحکش. بدون مقدمه می روم سر اصل مطلب.

در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته مضحک روز عاشورا بپردازم.

نخست در مورد بی آبی ، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش:

همانطور که میدانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل میدهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است.

به عکس زیر که نقشه پوشش طبیعی عراق است توجه کنید:

Poushesh

منطقه کربلا را بنگرید، اینجا همان صحرای جهنمی کربلا است؟

از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟

از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است.البته 21 مهر نیز هوای کربلا آنچنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست اینکه در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوم اینکه اگر هم تغییری باشد مطمئنا هوا خنک تر نشده بلکه دما بالاتر هم رفته است. یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده.

اما یک نکته ی جالب دیگر
در داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. مسلما کاروان برای سیر کردن خود علف نمی خورده. پس این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود، مثلا گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز میتوانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده ، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه ی بسیار دارند ، میتوانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند.

باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین:

هارون الرشيد را در حالى پشت سر گذاشتم كه قبر حسين عليه السلام را خراب كرده و دستور داده بود كه درخت سدرى را كه آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سايه‏بانى براى آنان قطع كنند. (تاریخ‏الشیعه،محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار،ج 45،ص 398)

قبر شريف آن حضرت مورد تعرض‏و دشمنى متوكل عباسى قرار گرفت.او به توسط گروهى از لشكريانش قبر را احاطه كرد تا زائران به آن دستريس نداشته باشند و به تخريب قبر و كشت و كار در زمين آنجا دستور داد..  (اعیان الشیعه،ج 1،ص 628،تراث کربلا،ص 34;بحارالانوار،ج 45،ص 397)

سال 236 متوكل دستور داد كه قبر حسين بن على و خانه‏هاى‏اطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ويران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگيرى كردند. (همان)

از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟

پس با این همه موارد چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ آیا مذهب عقلی را که فکر که می کند نمی رباید؟

دوم هرمله و گردن علی اصغر:

این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست که تنها ذهن گنگ و مسخ شده یک مسلمان می تواند باورش کند.

داستان از این قرار است:
حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه میرود و میگوید دست کم به این طفل آب بدهید.از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی با کمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می ابیم.

نخست آنکه نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد.اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است،دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. به عکس زیر توجه کنید تا بهتر متوجه شوید:

koodak

پس تیر حرمله به کجا خورده است؟

تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. هیچ دیوانه ای چنین کاری با بچه اش نمی کند زیرا مطمئنا در این حالت نخاع کودک صدمه خواهد دید.

دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبر معمولا 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمیتواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان.

سوم آنکه برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟

در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، در این صورت باید یه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اینگونه به خطر انداخته. او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته.

چهارم که از همه نیز جالبتر است آن است که اصلا کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش میتواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده.

آیا مذهب ذهنی را که فکر می کند نمی رباید؟

سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره:

این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد.

داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند.

لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟

دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده  و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟

یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ مگر حضرت هنرمند سیرک بوده؟

اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟

خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟

به راستی مذهب عقلی را که فکر می کند نمی رباید؟

این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند.  از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.